خلاصه ی از داستان رمان: قریه لاله دره بیست کیلومتر با شهر تبریز فاصله داشت و من بعد از سالها به جاده ای قدم می گذاشتم که منتهی به این روستا می شد . روستایی که خاطرات دوران کودکی و نوجوانیم را در خود جای داده است . تفاوت عمده ای که دیده می شود ، آن زمان جاده ای خاکی و پر از گودال هایی بزرگ و کوچک بود و سنگ های ریز و درشت سر برآورده از جاده خاکی این ناهمواری ها را بیشتر می کرد و حتی تردد گاری ها را مشکل می نمود ولی